پایگاه خبری فوتبالی - آنتونیو کاسانو یکی از افرادی است که این روزها حضوری فعال در مصاحبه ها و گفت و گوهای اینترنتی دارد و به بیان خاطراتش میپردازد اما آیا از تمام وجوه زندگی او با خبرید؟
تاریخ پر است از فوتبالیستهایی که در جوانی چهره میشوند و بدشانسی گریبانگیرشان میشود و از در و دیوار برایشان میبارد و در نهایت در اواخر چلچلی مینشینند پای خاطرات که ما خواستیم و نشد. «جواهر باری» اما حق ندارد بگوید نگذاشتند. حق ندارد بگوید میتوانستم تا ناکجاآباد بروم و نوک قله بمانم. حق ندارد بگوید شانس نداشتم وگرنه مهاجمان باری مصدوم نمیشدند تا او به میدان بیاید و لوران بلان و پانوچی را بهم بپیچد و آدرنالین تولیدی به خاطر گل در ۱۷ سالگی را با یک شادی ساده به حاضران در ورزشگاه سن نیکولا نشان دهد.
کتابی نوشته با عنوان «همه چیز را به شما میگویم» و در آن از رها کردن خانه و خانواده توسط پدر گفته. گفته که اگر در بازی با اینتر گل نمیزده، عطای فوتبال را به لقایش میبخشیده و احتمالا دزد میشده.
تصور کنید در نوزده سالگی و در اوج دوران رم، روانشناسان باید کشف میکردند او و توتی چگونه تلهپاتی دارند که آنقدر خوبند. آنقدر هماهنگ که با حضور ویری و دلپیهرو و کورادی، تراپ بزرگ در ذهنش به زوج او و توتی فکر کند. هرچند توتی با آبدهانی که پرتاب کرد رفیق نیمهراه شد و کاسانو هم هرچه گل زد برای صعود ایتالیا از مرحله گروهی کافی نبود.
همیشه و همهجا به بخت خودش لگد زده. به خوشبختی لعنت فرستاده و لذت را در لحظه دیده. لذات عظیمی که عاقبتی وخیم دارند. خودش میگوید فقط با کسی که او را به تیم اول باری رسانده دعوا نکرده. پس باید باور کنیم او و کاپلو چندین بار هرچه از دهانشان رسیده بهم گفتهاند و کار به جایی باریک رسیده. باید باور کنیم با سنسی بزرگ دعوا کره. باید باور کنیم به اسپالتی تازه به رم پیوسته در سال ۲۰۰۶ گفته اینجا خانه من است. تو هم دیگر مربی بازیکان به درد نخور اودینزه نیستی!
روزی به همراه توتی به تلویزیون دعوت میشود و بعد گله میکند چرا توتی نصف بیشتر هدیه حضور در برنامه را بر داشته و بعد از چندبار جر و بحث با مالک باشگاه دربها خروج را جلوی خود میبینید. با پنج میلیونی که در این روزها من و شما هم برایش ناز میکنیم به رئال هدیه شد. هدیه!دومین ایتالیایی تاریخ رئال سه دقیقه پس از ورود به اولین بازیاش گلزنی کرد. مقابل بتیس در جام حذفی. اما تمرکزش روی هرچیزی بود جز فوتبال. زنبارگی دیوانهاش کرده بود و عاقبتش مشخص. سقوط آقای «چربی کوچولو» در رئال زودتر از همیشه اتفاق افتاد. قبل از یک بازی به کاپلو گفت «تو یه تیکه گهی... از پولهای مونوپلی هم تقلبیتری!». کالدرون، رئیس وقت رئال هم چنین بیاحترامی را برنتابید و مهاجمی که تنها ۲ گل در ۱۹ بازی زده بود را بیرون انداخت.
آتشش همیشه تند بود و احساساتش همیشه غالب. در سمپدوریا به دنبال احیا شدن بود. دریافت کارت زرد دوم مقابل فیورنتینا و محرومیت از بازی مقابل رم. بازهم فوران احساسات. با داور بحث کرد «مرا ببخش» و کنار زمین زانو زد. اشک ریخت. بازی با تیم سابق را از دست داده بود. همان تیمی که اگر در آن مانده بود کوروا سودیها در قلبشان برای او جا فراهم کرده بودن. مگر میشود کسی که میخ چهارم را روی تابوت بیانکونری در المپیکو کوبید را فراموش کرد؟
مقابل تورینو هم این صحنه تکرار شد. دریافت کارت قرمز، اشک وگریه، پرتاب لباس به سمت داور و ۵ بازی محرومیت و پانزده هزار یورو جریمه. به همه ثابت میکرد دشمنش خود اوست. خود آنتونیو کاسانو و اگر نبود، مدیر سمپدوریا نمیگفت: او روی خودش کنترل ندارد وگرنه یکی از بهترینها در جهان بود.
سفر به میلان، ادامه ماجراجویی برای بازگشت به سطح اول فوتبال بود. مبلغ قراردادش خننده به لب کسانی میآورد که بازی او را دیدند. ۳ میلیون یورو! پشت خط زلاتان و روبینیو وپاتو مانده بود اما دیگر انگار رقابت پشیزی ارزش نداشت. این بار دیدار مقابل رم برایش یک اتفاق دیگر رقم زد. میلانیها برنده شدند. پس از بازی اما در اتوبوس سرگیجه گرفت. با پزشک صحبت کرد تا مجاب شود به بیمارستان برود و با حقیقتی تلخ مواجه شود: کاسانو سکته خفیف مغزی کرده بود!
بارسلونا گرفته تا دلنری و مورینیو حالم را میپرسیدند و حتی اینیستا هم با من تماس گرفت.برگشت. ۵ ماه بعد. ازدواج با یک بازیکن واترپولو روحش را زنده کرده بود. آنقدر که قطار خوشبختی در ایستگاهش ایستاد. برای مدتی کوتاه. فراموش کرده بود آن زمان چه کرده و خط خورده و شانس قهرمانی با تیم ملی را در سال ۲۰۰۶ از دست داده. شماره ۱۰ را برتن کرد تا لقمه چرب و آماده را روی دروازه آلمان برای بالوتلی حاضر کند. دمار از روزگار آلمانیها دراورد.
مقصد بعدی اینتر بود تا با پاتزینی، همان کسی که در باری زوج رویاییاش بود یاد قدیمها کند اما در رختکن با استراماچونی هم درگیرشد. ۲۸ بازی و ۷ گل چیزی نبود که مدیران نرآتزوری براش سر و دست بشکنند و سقوطی که تنها به تاخیر افتاده بود حالا با سرعتی فراتر از دوران اوج پا به توبش در حال رخ دادن بود. پارما، دوباره سمپدوریا و ورونا. خداحافظی با فوتبال.
والدانو میگفت پیرلو جسم تیم ملی بود و کاسانو تصور و ذهنیت. ویالی میگفت او ترکیبی از دیوایو و زولاست و هواداران میگفت وای اگر قدر خودش را میدانست. وای. خودش اما هیچگاه نه حسرت خورد و نه فهمید چه کسی بود. عمر فوتبالش مثل عمر ققنوس زیاد نبود اما آوازش را خواند و خودش را سوزاند. خاکستر شد. کسی هم مثل او زاده نشد.
یادداشت از علی رضایی/ پایگاه خبریی فوتبالی
1101