پایگاه خبری فوتبالی- شبه طرفدارهای تازه به دوران رسیده و یک شبه چیز خاصی در این باره نمیدانند. اصلا همانها کار را خراب کردهاند و انقد ستاره ستاره کردهاند تا همه در باد آن قهرمانی که اولین حماسه تاریخ فوتبال ایران بود، بخوابند و تکرارش را کاری عبث بدانند.
همان قهرمانی که مردم ایران در آن سهیم بودند نه حکومت وقت. نه شخص پشت پرده و نه تیمسار خسروانی که این روزها بدهی ویلموتس هم تقصیر اوست! و جماعتی بر سر زنده نگه داشتن نام ورزشی او و حتی علی عبده در باشگاه رقیب به هم بیهوده سنگ میزنند.
پدر آمرزیدهها! او باشگاهی ساخته که مایه افتخار مردم است. چرا برای او احترام قائل نیستید! حالا همان باشگاه تا خرخره در بدهی و در آستانه ورشکستگی است.
ایرج افشار، دکتر صدر و تاریخدانی کسی باید بیاید وقایع آن مسابقه مقابل هاپوئل اسراییل را برای فوتبالی جماعت تدریس کند. بگویند ای جماعت! آن قهرمانی در آسیا تنها قهرمانی یک تیم باشگاهی به معنای واقعی کلمه ملی بوده. نه حالا که همه میخواهند سر به تن تیم رقیب در آسیا نباشد. روزی که تاج اولین گل را خورد اما جانانه به بازی برگشت و با دو گل حریف اسراییلی را در امجدیه خاک کرد.
آن موقع ژست روشنفکری وجود نداشت و رنگ شاداب رخساره از سر درون و خوشحالی همه از این قهرمانی خبر میداد. روزهایی که محمود خوردبین و فریدون معینی از صاحبان قرمزترین خون ها و پرسپولیسی های معروف برای آبیها جان میداد تا زیرساعتیهای تاجی دو آتشه امجدیه اولین قهرمانی تاجشان را مقابل قویترین تیم باشگاهی در آن زمان، چند دهه در آسیا جشن بگیرند.
غلام وفاخواه تاجی نبود. بچه نازیآباد و زمین ساسان که از پیکان، قرضی لباس یقه سفید را بر تن میکرد شادی هازوم هاپوئلی در دقیقه ۶۹ را تاب نیاورد. یک کرنر ساده تاج را عقب انداخت. حریف ۱-۰ جلو بود تا در نهایت تور دروازهشان لرزید. کار غلام بود. به قول تاجیهای همان زمان، رایکوف سلطان علی جباری که یار و یاور او بود را تعویض کرد اما غلام نمیخواست رفیقش روسیاه باشد. آتششان زد. با ضربه سر. وقتی گل زد از روی نیمکت و جایگاه ویژه امجدیه این جمله تکرار می شد: شیر مادرت حلال غلام! دروازهبان را مات و مبهوت کرد و توپ را به میان زمین برگرداند. ۷ دقیقه تا پایان مانده بود و «نماینده ایران» باید قهرمان میشد. غلام ولکن هم نبود. بازهم میتوانست با گلش چشم هاپوئلیها را اشکبار کند اما نشد. موقتا نشد تا کار به وقتهای اضافی برسد.
ناصر و منصور و اکبر و کارو و همه بودند و دلشان میخواست انرژی مشتهایی که به هوا میرفت و حمایتشان میکرد را به کار گیرند و پوز رقیب را بزنند.
دقیقه ۹۳ زدند. خوب هم زدند. مسعود معینی جوری توپ را شوت کرد که اگر هفت جد بژرانو آریه (گلر رقیب) هم در دروازه بودند نمیتوانستند آن را بگیرند.
تحمل ۲۷ دقیقه پایانی میتوانست عذابی الیم باشد اما هاپوئلیها مصدوم دادند و تعویضهایشان تمام شده بود. آیا می توانستند ۱۰ نفره مقابل تاج به موفقیت برسند؟ مقابل تاج و اینهمه جمعیت در امجدیه و آن همه انرژی از خانه ها و شنوندگان رادیو؟ بازی را مستقیم نمیدیدند اما دنیای ورزش و کیهان ورزشی بود که صف بکشند تا عکسهای بازی را ببیند و دنبال خبرش باشند. رادیو بود که توصیف کند تاج در بیست و یکمین روز بهار سال ۴۹ قهرمان آسیا شده!
صدای سوت پایان از حوالی دهان داور درآمد. تمام. قهرمانی. هیچکدام از اعضای تیم و حتی رایکوف (که خدا رحمتش کند!) نمیدانستند چه کار کردهاند. شاید هم میدانستند اما این روزها را ندیده بودند. اگر میدیدند جتما یک نمادی، مجسمه ای چیزی میساختند به سان امروزیها.
اما حواسشان جای دیگری بود. شادی دل مردم. کسی هم نیست که قدرشان را بداند و ترینیتی (مجسمه اسطورههای یونایتد دنیس لاو، بابی چارلتون و جورج بست که جلوی ورزشگاه الدترافورد نصب شده) برایشان بسازد. همهاش میشود کشک! نمی دانستند اشخاص دیگری از اسم و افتخارشان استفاده خواهند کرد.
میدانید درد چیست؟ خودتان را بگذارید جای آنهایی که در زمین بودند. آنهایی که در مرحله گروهی دو تیم را تار و مار کردند و با برد در نیمهنهایی به فینال رسیدند و کاری کردند کارستان. اصلا فکر کنید روی نیمکت هم نشسته بودید. کسی شما را حالا میشناسد؟ از بازیکنی که حالا بازی میکند و تاریخش را نمیشناسند که هیچ. انتظاری نیست. هر چند همان زمان هم دروازهبان تاج مطالعه و دانشش طعنه میزد به مدیران امروزی که یک زبان انگلیسی که چه عرض کنیم، زبان ساده فوتبالی را هم نمیفهمند.
هواداران چی؟ همانهایی که به ثانیه فلانی را عقاب میکنند و بهمانی را نیمار و حتی نمیدانند رنگ پیراهن تیم مورد علاقهشان در فینال آبی همیشگی نبوده.
دل این هواداران نمیشکند که دیگرانی نالایق با میراث باشگاه تاج پز میدهند و این ور و آنور «تاج... تاج» میکنند اما حتی نمیدانند حاج محمد که کرنر را کشید روی سر وفاخواه حالا کجاست؟
کاغذها سیاه شدهاند سر این قهرمانی. فریادها زده شده و هزاران روایت گفته شده. جامی که تکرار سهبارهاش به شعار تبلیغاتی مدیران و مربیان پرمدعا تبدیل شده اما آن روزها قهرمانی تاج استقلال شده باعث شادی دل مردم شده بود. ایرج جنتی عطایی ترانه سرای معروف در وصف بازیکنان ترانه نوشت و ویگن خواننده جوان و جویای نام آن زمان خواند و کفش ملی از همه بازیکنان تاج تقدیر کرد.
غلام وفاخواه وفاداری اش را به تیمی که به آن قول داده بود نشان داد و البته به تاج نپیوست چون به عقاب قول داده بود و به عقاب رفت.
محمود خوردبین و فریدون معینی به تیم محبوبشان پرسپولیس برگشتند و ناصر حجازی و منصور پورحیدری تا توانستند از این میراث حفاظت کردند تا پای جانشان و پیش اهلان و نا اهلان. از جامی که فقط از آن غرور مانده. غروری به قدمت ۵ دهه.
یادداشت از علی رضایی/ پایگاه خبری فوتبالی
1101