ورزش > کشتی - باز هم 17 دی ماه و باز هم تختی.باز هم مرور به آرشیو های تختی و دنبال خبر برای اینکه تختی چرا مرد؟
مرتضی رضایی - خبرگزاری خبرآنلاین؛ 17 دیماه.یک جورهایی شاید برای خیلی ها تکراری شده باشد.اما این تکرار با ایران،با ورزش،با کشتی و با پهلوانی عجین شده است.اصلا یک هفدهم دیماه است و یک آقا تختی.روزی که خون سیاوش به زمین ریخت.خونی که تا همین چند سال پیش گرمی اش روی دامن تهمینه احساس می شد.از روزی که بانوی رازها روی تخت بیمارستان فوت کرد و همه چیز را با خودش به گور برد دیگر همه چیز ماند به قیامت.مثل همان وعده هایی که انسان ها به هم می دهند؛دیدار به قیامت.
50 سال زخم زبان و فقط سکوت.شاید می خواست بگوید،شاید هم نه.شاید خجالت می کشید و شاید می ترسید.ترس از اینکه دوباره به سهراب زخم بزنند.زخمی که حتی رستم هم نزده بود! از صبح یک روز لعنتی در یکی از سردترین روزهای سال 46.از آخرین دیداری که با هم داشتند.رازش را مگو نکرد.نگفت چه شد که پای سفره عقد غلامرضا نشست.نگفت چرا با وجود این همه اختلاف طبقاتی به او بله گفت.نگفت اختلاف ها کجا بود و نگفت چه شد که در دل این جماعت سنگدل گوش شکسته که شاید توان هضم مرگ جهان پهلوانشان را نداشتند دست آویز شد.همان هایی که زورشان به زمانه نمی رسید اما تار به تار موهای زن جهان پهلوان را سفید کردند.اصلا نگفت چرا غلامرضا مرد؛مگر می شود ندانسته باشد.آنقدر نگفت تا بانو وفاداری کرده باشد و دیگر مجبور نباشد رازی را از مردم پنهان کند.او،غلامرضا و همه رازهایش رفت تا قیامت.
17 دیماه و باز هم آقا تختی.می گویند خود کشی،می گویند دست غلامرضا پهلوی در کار بود و ...روزی که اما جنازه تختی در هتل آتلانتیک پیدا شد غوغایی بود.مردم آن زمان تاب این را نداشتند تا دست روی دست بگذارند و منتظر باشند که ببینند فردا چه می شود؟فردا روزنامه ها چه تیتری می زنند و درباره سرنوشت جهان پهلوان شان چه چیزی می نویسند.همین شد که مقابل هتل آتلانتیک شد قیامت.بلوایی بود.کسی را داخل هتل راه نمی دادند اما نقل قول زیاد بود.فردا که روزنامه ها منتشر شد یکی زده بود تختی خود کشی کرد،دیگری نوشته بود یادداشت هایی از تصمیم تا مرگ و تیتر روزنامه دیگری هم "دل شیر خون شده بود" از چه؟ از چه چیزی؟ از آه های شهلا در شمیران؟از خودش؟یا از اتفاق هایی که دهه 40 افتاده بود؟
کسی ننوشت علت مرگ چه بود؟ همه بیشتر روی عادات شخصی او مانور دادند،مثلا اینکه بالش حتما باید به جای زیر سرش بالای سرش باشد!یکی بخشی از وصیتنامه اش را منتشر کرده بود و ...
"ز مرگ تختی و هنگامه آن- بسی واشد کنار و گوشه دکان
یکی با او پسر خاله در آمد - یکی از غصه جزغاله در آمد
یکی خواندش چو رستم دیگری زال - ولی یک تن نگفت از کنه احوال"
همه اش همین بود.با انتشار دست خط هایی از وصیت نامه که روی سربرگی از هتل آتلانتیک در روز شانزدهم دیماه نوشته بود.صورتی از بدهی ها،تقسیم مال و اموال و البته مدال هایی که تقدیم کرد به آستان مقدس امام رضا(ع).
17 دیماه و باز هم 17 دیماه.امسال اما تهمینه ای نیست تا مرثیه بخواند،تا همه سراغش بروند.تا همه از او بنویسند و بخواهند بدانند که چرا تختی مرد؟ اما دیگر کسی نمی داند.همه چیز همان است که چهل و خرده ای سال نوشته اند.دیگر نه رستم هست،نه سهراب و نه تهمینه ای که چشمانش خون شده بود بس که گریسته بود.
251 43