از ماجرای سفر ۴۱ روزه تیم ملی با قطار تا «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد»/ گفت‌وگو با لئو یاشین ایرانی

از ماجرای سفر ۴۱ روزه تیم ملی با قطار تا «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد»/ گفت‌وگو با لئو یاشین ایرانی

پایگاه خبری فوتبالی- دروازه‌بان پیشین تیم ملی فوتبال که لقب لئو یاشین ایرانی را داشت در گفت‌وگویی تفصیلی به بازگو کردن خاطراتش پرداخت.

به گزارش فوتبالی و به نقل از تسنیم، یکی از دروازه‌بان‌های تاریخ فوتبال ایران بود که لقب «لئو یاشین» را یدک می‌کشید؛ مرد افسانه‌ای شوروی سابق که به دلیل سبک دروازه‌بانی‌اش به شدت مورد تمجید فوتبال دنیا بود و استیل خاص او نیز الگوی بسیاری از دروازه‌بان‌ها، از جمله فرامز ظلی، دروازه‌بان سال‌های دور تیم ملی که حالا در قامت یک پیشکسوت قابل احترام در فوتبال ایران شناخته می‌شود.
فرامرز ظلی را می‌توان به عنوان برگی از تاریخ فوتبال 100 ساله ایران قلمداد کرد. دروازه‌بانی که شاعرانه زندگی کردن را آموخته و آموزش داده است. دروازه‌بانی که از شاگردی منصور امیرآصفی تا حسین فکری و رایکوف را تجربه کرده و روزی الگو و راهنمایی بوده برای پدید آمدن دروازه‌بانی چون ناصر حجازی. به سراغ فرامرز ظلی رفتیم تا با او گفت‌وگویی درباره گذشته و حال انجام شود.

حال و احوال شما چطور است، چند سالی است که دیگر فدراسیون فوتبال هم نمی‌روید.

از عشق نمی‌شود فاصله گرفت، اما شرایط زمانی و مکانی است که باعث می‌شود گاهی دور ماند. 65 سال است که به عینه با فوتبال زندگی کرده‌ام بدون اینکه وقفه‌ای بین آن باشد. 15 ساله بودم که در تیم خردسالان تهران حضور داشتم و قهرمان شدیم. آن موقع خردسالان می‌گفتند و نونهالان و نوجوانانی نبود. تا سال 51 که سومین دوره کلاس مربیگری فیفا در ایران بود که حدود سه ماه این دوره مربیگری طول کشید و سه دوره بیشتر هم برگزار نشد که از ایران فقط 11 نفر قبول شدند. قبل از من آقای حبیبی، آقای رنجبر، مهاجرانی و دیگر دوستان بودند. این کلاس‌ها خیلی به فوتبال ما کمک کرد.

علم، امروز دیگر مرز و مبدأ ندارد؛ هر چه جلو بروی می‌بینی هنوز به نیمه راه هم نرسیدی! دنیای فوتبال دنیای بزرگی است که شما نمی‌توانید به سادگی از کنارش بگذرید. علوم، فنون و خصوصاً آنچه شما جوان‌ها به عینه می‌بینید. نمی‌خواهم با تاسف بگویم، اما شاید یک مقدار کم کاری می‌شود، وگرنه ما در فوتبال آسیا، هم از نظر استعدادی، هم از نظر هوش و بینش رتبه و رقم اول را داریم. شما به تاریخ نگاه کنید ادعای من ثابت می‌شود.

در جوانی دوران باشکوهی داشتید، یکسری جوان از محله چهارصد دستگاه بالا آمدید و بعدها همان بازیکنان بودید که بخشی از تیم ملی، باشگاه پاس، تاج و شاهین را تشکیل دادید.

«پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد، چه آسان گریختی». آن زمان با همان بچه‌های چهارصد دستگاه قهرمان خردسالان تهران شدیم. آقای منوچهر حبیبی، زنده یاد امیر عبدی؛ اجازه بدهید اسم نبرم، چون همه اسامی یادم نمی‌آید و از آنها عذرخواهی می‌کنم، اما به هر حال جای عاشقان همیشه هست در نام‌ها و یادها و دل‌ها. کار نیکو، قلب پاک، صداقت، مناعت و دیانت هیچ وقت گم نمی‌شود.

این راه ادامه داشت تا اینکه وقتی 17 ساله بودم، یک دوست بسیار عزیز که خدا رحمتش کند، آقای منوچهر آقاجانی من را به تیم کیان برد و در زمین شماره هشت میدان خراسان، به زنده یاد، بزرگمرد، انسان والا آقای منصور امیرآصفی معرفی کرد و منصور خان اجازه دادند که من لباسم را عوض کنم. این کلمه «اجازه‌ای» که عرض کردم، خیلی در طول زندگی ما ورزشی‌ها معنا دارد. یعنی من این را راجع به راهی که خودم در فوتبال طی کردم، عرض می‌کنم.

منصورخان البته با لطف و عنایت خدا، من را قبول کردند. تیم کیان هم تیم دسته اول باشگاه‌های تهران بود و بزرگانی مثل خود منصور خان، قلیچ‌خانی و دیگر دوستان بزرگی که بودند را در اختیار داشت. بعد چند نفر از باشگاه شاهین مانند حجری و دو نفر دیگر از دوستان و یک دروازه‌بانی هم که بود اسامی آنها خاطرم نیست، آمده بودند و با لطف و عنایت خدا من در میان این بزرگان قرار گرفتم و سعی خودم را کردم.

یک روز منصور خان در بازی با دارایی که آن زمان دارایی بزرگ بود، اجازه داد بازی کنم، چون تا اجازه نمی‌دادند حق بازی کردن نداشتید. «دستم بگرفت پا به پا برد/ تا شیوه راه رفتن آموخت/ یک حرف و دو حرف بر زبانم/ الفاظ نهاد و گفتن آموخت». آقای امیرآصفی یک استاد بزرگ و یک معلم اخلاق بود.

آقای امیرآصفی شاگردان بزرگی هم تربیت کرده است.

بسیار؛ در بازی با داریی که به زمین رفتم، از خدا تفضلی گرفتم. چون آن بازی اولین قدمی بود که باید طی می‌کردی و به قول قدیمی‌ها اگر کم می‌آوردی، کار سخت می‌شد. در تیم دارایی بزرگانی مثل نوریان، نوآموز و خیلی افراد دیگر بودند. آن زمان دارایی، تاج و شاهین بودند و این مثلث قدرت فوتبال بود. آن بازی صفر - صفر شد و خدا خیلی کمکم کرد.

می‌گویند شما از لئو یاشین هم الهام گرفتید و به دروازه‌بانی علاقه‌مند شدید.

بله. زمانی که هنرستان بودم، صبح شنبه را با کیهان ورزشی آغاز می‌کردم و اگر هم خودم نبودم، یکی برای من می‌خرید و می‌آورد. مثل الان که تلویزیون نبود، ولی گاهی رادیو بازی‌ها را گزارش می‌کرد. آن لباس مشکی [لئو یاشین] به من حالتی داد که من هم لباس مشکی پوشیدم و به روایتی به من می‌گفتند گربه سیاه!

این لقب را به خاطر پرش‌های که داشتید می‌گفتند.

لطف داشتند. در این زندگی باید بدانی چه جور زندگی می‌کنی. دنیای فوتبال دنیای بزرگی است، دنیای فقط آمدن و رفتن نیست، چگونه آمدی و چگونه رفتی و چه کردی؟ خدا خواست و کمکم کرد. یادتان باشید، آن اتفاقات هیچ کمکی جز لطف و عنایت خدا و بزرگی مثل منصور امیر‌آصفی نبود. «دستم بگرفت پا به پا برد/ تا شیوه راه رفتن آموخت...» به هر حال قدم اول زندگی بد نبود.

....

دوران طلایی‌تان هم در تیم پاس بود؛ پاسی که در اصل تیم ملی هم به شمار می‌رفت.

بله؛ پاس افتتاح شد در کنار عقاب که این دو تیم یکی برای نیروی هوایی بود و دیگری که ما در پاس بودیم، تیم شهربانی محسوب می‌شد. این دو تیم فقط در مسابقات ارتش‌ها شرکت می‌کردند. بازیکنانشان در تیم‌های مختلف بودند که بیشترشان در تیم تاج سابق و عقاب حضور داشتند. خدا بنیانگذاران دو تیم را رحمت کند. آقای صادقی و سرودی یک نامه‌ای می‌نویسند به نام پاس و عقاب که این دو تیم در دسته اول باشگاه‌های تهران ثبت می‌شوند. آقای اسداللهی مربی و نویسنده بزرگ به نام «د.اسداللهی» که درخواست فرستادند و حالا من چگونه از یار، از آقای امیرآصفی و تیم کیان جدا شوم؟ البته خودم هم در یک خانواده نظامی بودم.

بله، پدرتان نظامی بود...

پدرم سرتیپ بود. بنابراین «دستم بگرفت پا به پا برد/ تا شیوه راه رفتن آموخت...» همه چیز را مدیون آقای امیرآصفی هستم و به هر حال از یار جدا شدم و به پاس رفتم. بازیکنانی مثل رنجبر، حبیبی، مهاجرانی و خیلی افراد دیگر مانند منوچهر حبیبی، پرویز میرزاحسن، مهدی مناجاتی به تدریج به پاس اضافه شدند و به دانشکده افسری می‌آمدند. خدا آقای تیمسار صادقی را بیامرزد که کنکور آنها را سبک می‌گرفتند تا قبول شوند و به پاس بیایند.

کمک می‌شد هم ورزش و هم دانشگاه را کنار هم داشته باشند.

بله خدمتی کرد. می‌گوید «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر...». خدمت کردن خصوصاً در جامعه‌ای که جوان‌ها هستند، گذرا نیست، ماندنی و خواندنی است. یک تاریخ مدونی در فوتبال‌مان داریم که به صورت نوشتاری وجود دارد. شخصیت‌هایی هم هستند که الان سر به تیره تراب گذاشتند و نیستند، اما شما جوانان و عزیزانی که هستید می‌توانید اجر و قرب آن زمان را به این جوانان بگویید که هیچ چیز نبود. صحبت از پول و حتی لباس نبود، اما ایمان و اعتقادی داشتیم و عشقی بود که این عشق با پول و لباس و چی دادن و چی ندادن نبود. مسئله‌ای را باید بگویم، تیم پاس به جایی رسید که تیم ملی، همان تیم پاس است و دقیقاً 11 نفری که برای تیم ملی به زمین رفتیم، تیم پاس بود.

همان تیم در ارتش‌های جهان هم بود.

بله. البته از تیم عقاب هم در تیم ارتش‌ها بودند، اما تیم ملی ارتش‌ها هم همان تیم ملی ایران بود و هیچ فرقی نداشت. 21 بازی با تیم ملی ارتش کردم و در کشورهایی مثل عراق، سوریه، ترکیه، یونان و فرانسه بازی کردیم.

مسابقات ارتش‌های جهان در فرانسه...

به مسابقات فرانسه هم رفتیم. برای ما مسئله این بود که تلاش با شرافت و مناعت داشته باشیم و برویم برای مملکت افتخارآفرینی کنیم و بس. مادیات؟! اصلاً نقشی نداشت. چیزی به نام پول وجود نداشت. پول بود، اما می‌گفتند آماتورها روزی 15 دلار حق آماتوری دارند، اما ما آن را هم نداشتیم. تفکر راجع به این مسائل نبود، فقط آن پیراهنی که می‌پوشیدی و اسم ایرانی که روی سینه‌ات بود و به زمین می‌رفتی. این مسئله را هم بگویم در تمام 15 سالی که بازی کردم، یکدست لباس دروازه‌بانی نگرفتم. بازیکنان دیگر عزیزمان هم که ذخیره‌ها بودند، لباسی که می‌پوشیدند را تحویل می‌دادند که برای بازی بعد شسته شود، اما هیچکس هیچ نوع واکنشی نشان نمی‌داد؛ واکنش این بود که روی تابلو چه نوشته؟ با عشق چه عددی نوشته شده است؟ با مناعت، شرافت و شجاعتی که داشتی، آیا به آن چیزی که حقت بوده رسیدی؟هیچ وقت ما دوست نداشتیم که به ناحق تیمی را ببریم. اساتیدی بودند که چگونه زندگی کردن، چگونه رفتن و چگونه آمدن را به ما آموختند.

قهرمانی با تیم ملی در ورزشگاه امجدیه با کاپیتانی آقای حبیبی هم بودید.

این امجدیه هم خاطراتی دارد. «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد/ چه آسان گریختی...» گاهی از خیابان روزولت سابق رد می‌شوم و نگاهی به امجدیه می‌کنم و باور کنید اشکم در می‌آید. 15 سالگی تا حالا که در 79 سالگی هستم، زمین چمنی داشتیم. البته اسمش چمن بود، ولی چمنی نداشت. زمینی بود که تمام مسابقات باید در آن انجام می‌شد. امروز بعضی از عزیزان را می‌بینم که گلایه می‌کنند که زمین اینجوری است، چمن بلند است، کوتاه است. آن زمان زمین زمانه‌ات را باید می‌فهمیدی که چه می‌کنی و باید تلاش می‌کردی تا روی آن تابلویی که آنجا بود، عددش با شرافت نوشته شود. این را به ما آموخته بودند که زمین گل باشد، خاک باشد یا چمن مهم نیست، اما باید زمینه زندگی تو عشق باشد.

آن زمان تیم ملی به گونه‌ای بود که هر زمان اراده می‌کرد می‌توانست قهرمان شود. سه قهرمانی پیاپی در جام ملت‌ها که در اولین قهرمانی در امجدیه شما حضور داشتید.

با 65 سال قدمت فکری می‌گویم که فوتبال ما در آسیا بالاتر از همه است. کارهایی که کشورهای دیگر زمان ما می‌کردند -اکنون باز فوتبال فرق کرده است- یک صدم آن زمان ما نبود. لباس را باید در می‌آوردیم و دوباره می‌شستند. در مسابقات بازی‌های آسیایی تایلند که دوم شدیم، در 16 روز 7،8 بازی انجام دادیم و همه تیم‌هایی که در دهکده المپیک بودند، وسایل سرمایشی آورده بودند، اما برای ما کولر و دستگاه سرمایشی کجا بود؟ تا صبح [از گرما] بیدار می‌ماندیم. در آن مسابقات بدشانسی هم آوردیم، اما با مردانگی و شجاعت دوم شدیم که راضی هم نبودیم. به هر حال نمی‌توانید با نوسان فوتبال دعوا کنید و آنچه را که در طالع نوشته شده با آن نجوا کنیم. با این حال روزهای خوبی بود و باید بپذیریم.

در میان مربیان‌تان به منصور خان امیرآصفی اشاره کردید، اما حسین آقای فکری هم از دسته مربیانی بود که در ساختن فوتبال ما در آن زمان نقش زیادی داشت.

استاد حسین فکری اولین مربی بود که من را [برای تیم ملی] انتخاب کردند. واقعاً به اسمش می‌آمد فکر! اینکه چگونه برای فوتبال ایران فکر می‌کرد. آقا فکری با دست خالی ولی با اندیشه بالا و با بینشی که داشت، اولین پایه گذار تیم ملی فوتبال ایران بود. منظور، آن تیم ملی که به درستی شکل گرفت. آقا فکری به گردن فوتبال ما یا به ناموس و قاموس فوتبال ما حق بزرگی داشت، همانطور که آقای مهدی اسداللهی این حق را داشت؛ نویسنده بزرگ، اندیشمند که نه تنها فوتبال نویس بود بلکه گویایی و پویایی فوتبال را هم داشت.

دیگر مربیان بزرگ از جمله آقای محمود بیاتی که تیم را در جام ملت‌ها قهرمان کرد و استاد امیرآصفی که نیاز به تعریف ندارد. البته اینها تعریف نیست؛ واقعیت با تعریف فرق می‌کند. تعریف نوشتاری است و گفتاری آن چیزی است که از قلب و نیت شما می‌آید، بر زبان جاری می‌شود و آن را می‌گویی و خوشحال هستی که راجع‌به کسانی که به هر طریقی زندگی کردند، با حقیقت زندگی می‌کنی. چند تا مربی خارجی هم آمدند، از جمله سوچ که با ما در بازی‌های آسیایی به تایلند آمد، اما جای استاد فکری خالی بود.

ماجرایی را هم از سفر به تایلند خدمت جوانان بگویم. با رنجبر رفته بودیم نوشابه بگیریم؛ من، مرحوم شیرزادگان، مرحوم رنجبر و مرحوم بهزادی یک وقت دیدیم آقای مبشر، رئیس فدراسیون فوتبال یک تشت قرمز گذاشته و لباس‌های تیم ملی را شسته است. من و رنجبر خدا بیامرز رسیدیم که دیدیم یک طناب هم آویزان کرده بود و ما آب اینها را گرفتیم و آویزان کردیم. تیم ملی دو دست لباس داشت که بازی دوم هم زیر بغلش پاره شده بود، اما دلت پاره نشده بود و هنوز عشق وجود داشت. حالا پیراهن تنگ است یا گشاد؛ گاهی آدم چیزهایی را می‌بینید و می‌شنود که بعضی از عزیزان از پوششان و بعضی وقت‌ها هم از گویش‌هایشان ایراد می‌گیرند، اما وقتی بزرگ شدی و در جمع بزرگان جایگاه پیدا کردی، باید آن عزت را داشته باشی و تو هم بزرگی کنی و بزرگوارانه زندگی کنی. به هر حال ما این چیزها را دیده‌ایم. «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد/ چه آسان گریختی/ دیگر ترانه گرم نگاه تو، شعر لطیف باران مهر تو، گرمم نمی‌کند/ ای دیرین یادگار، ای جاودانه دوست/ پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد!»

.....

شاعرانه صحبت کردن‌تان، به شاعرانه زندگی کردن و شاعرانه فوتبال بازی کردن شما ارتباط دارد. خودتان هم اشاره کردید برای شما یک مقدار کنکور را هم آسان می‌گرفتند و آن زمان تحصیل در کنار فوتبال خیلی مهم بود.

اصلاً [بدون درس] نمی‌شد، یعنی این دو موازی با هم بودند. اولین معلم‌ها پدر، مادر و خانواده، مربیان، دوستان و بزرگان تمام تلاش‌شان این بود که شما درس بخوانید و به طرف درس بروید. در کنارش استعداد فوتبال هم داری، خدا قوت بفرمایید، اما تحصیل بسیار مهم بود.

از خاطرات‌تان هم بگویید.

در خاطرم هست که ما دستکش نداشتیم و اولین سفری به شوروی رفتیم، من رفتم دستکش‌های یاشین را آوردم. 

دستکش خودش بود؟

نه به اسم او بود. دستکش‌های سیاهی که او به دست می‌کرد. آن زمان آرزو داشتیم که چنین دستکشی داشته باشیم. 10 جفت دستکش خریدیم که من 4 جفتش را خودم نگه داشتم و 6 جفت را به دیگر عزیزان دادم.

کم کم به پایان فوتبال‌تان نزدیک می‌شدید. دوران پاس و تیم ملی را گذراندید و به تیم تاج سابق رفتید که فکر کنم برای ساختن ناصر حجازی و انگیزه دادن به او بود.

آفرین؛ خلاصه بگویم، تلفن خانه ما زنگ خورد و دیدم آقای شیخان مدیر باشگاه تاج سابق است. به من گفتند ساعت 4 به باشگاه تاج بیا که آقای خسروانی با تو کار کرد. من یک فکری کردم «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!» به هر حال 4 بعد از ظهر رفتم و آن چیزی که به ما آموخته بودند اطاعت بود و باید می‌پذیرفتی و بعد تشخیص می‌دادی. به باشگاه تاج رفتم و در اتاق باز شد که رفتم داخل و ایشان به من گفتند که تو باید به تیم تاج بیایی. حجازی هم آن موقع جوانی بود که تازه به تیم آمده بود. [تیمسار خسروانی] گفت همین که به تو گفتم، می‌روی خودت را به رایکوف معرفی می‌کنی! یک چیزی هم به ما یاد داده بودند که چشم گفتن و اطاعت بود. حتماً بزرگترها صلاحت را می‌خواستند که چیزی را می‌گفتند، چون کسی برای تو راه کج و بد را انتخاب نمی‌کرد.

به زمین زمین شماره یک امجدیه رفتم که تیم تاج آنجا تمرین می‌کرد و تا من رفتم رایکوف با آن خنده‌هایش و لهجه‌ای که داشت گفت «شما می‌شه بفرمایید!» خلاصه لخت شدیم، تمرین کردیم و برای مسابقات قهرمانی کشور و سپس باشگاه‌های آسیا در تایلند آماده شدیم.

در تایلند مقابل هتل ما یک چمن کوچکی بود که رایکوف صبح‌ها یک توپ برای من می‌آورد که گفتم «مستر رایکوف چرا به من تمرین می‌دهی؟» گفت «الان حجازی می‌شه!»، یعنی تو تمرین کنی او نگاه می‌کند و می‌آید. به هر حال بازی اول با [ارتش] کره من را گذاشتند و خوشبختانه دو بر یک بردیم. بازی دوم با زبان خودش گفتم «مستر رایکوف می‌شه آقای حجازی؟». آنجا مسئله اسرائیل هم پیش آمد و ما آن موقع هم دوست نداشتیم با آنها بازی کنیم. به هر حال با عراق روبه‌رو شدیم و تایلند هم در یک گروه دیگر بود. بالاخره معلوم نشد و نمی‌دانم ما دوم شدیم یا سوم. (استقلال در این مسابقات با پیروزی مقابل ارتش کره جنوبی سوم شد)

واقعیتی است که می‌خواهم به جوانان بگویم. ماهی 500 هزار تومان صندوق حمایت از قهرمانان و پیشکسوتان بابت این مقام دوم المپیک آسیایی المپیک آسیایی مرحمت می‌کنند و به ما می‌دهند. ما برای پول بازی نکردیم، ولی دوست دارم که عدالت اجرا شود. امروز شما یک دق‌الباب محبت از طرف فدراسیون فوتبال به در خانه‌ات نمی‌بینی و حتی یک تلفن را هم نمی‌شنوی و این درست نیست!

امروز فریاد پول سر می‌دهند و صحبت از چند صد میلیارد تومان است که نوش جانشان. با این حال آنچه گواه و مستدل است، تاریخ نوشتاری و گفتاری می‌گوید، ما بازی کردیم و به قولی فوتبال آماتور پاک بود و الان فوتبال حرفه‌ای ناب است، مقام‌هایی که به دست آمده وجود دارد و کوشش‌هایی که کردیم، آیا عدالت وجود دارد؟ ما الان بهترین تیم ملی را داریم، ولی بهترین امکانات را هم دارند و بهترین پول را هم می‌گیرند. یکی از بازیکنانی استقلال به باشگاه رفت و آمد گفتند چرا زود آمدی؟ گفت یک امضا کردم آمدم و آرام در گوشش گفت 12 میلیارد. نوش جانشان، ولی ان‌شاءالله به اندازه این مادیات و این لطفی که جمهوری اسلامی در حق فوتبال دارد انجام می‌دهد، بزرگی فوتبال ما را هم نشان دهند.

باشگاهی بود که اسمش را نمی‌آورم اما مدیرش آمد و گفت که باشگاه فقط 500 میلیارد تومان بابت مربیان و بازیکنانی که آمده‌اند و رفته‌اند، بدهی دارد. ما بازیکنان خوبی داریم که الان در اروپا اینها را پذیرا هستند. پس این را بدانیم مایه بزرگی در فوتبال داریم، اما اکنون کدام تیم نونهالان، نوجوانان و جوانان را داریم؟ ما از کجا آمدیم؟ از زمین‌های خالی در کوچه و خیابان و قهرمانی خردسالان ولی الان بازی‌های نوجوانان، جوانان و امید را ببینید که در اندازه‌های تیم ملی و باشگاه‌های ما نیستند. خیلی‌ها هستند که دیده نمی‌شوند.

چون پول در فوتبال رخنه کرده است.

بله و این استعدادها از بین می‌روند چون خیلی‌ها پارتی ندارند. این پولی که در فوتبال رخنه کرده نوش جانشان، اما یادمان باشد که قهرمانی اولش پهلوانی است. وقتی بازیکنی زمین می‌خورد به ما گفته بودند وظیفه داری که دستش را بگیری و بلندش کنی و امروز تا می‌بینند روی داور آن طرف است، یک ضربه هم می‌زنند. نمی‌گویم همه، اما خود شما هم می‌بینید و آنچه که می‌گذرد همین است. من نصیحت نمی‌کنم اما به عنوان یک تجربه به جوانان می‌گویم یک مقدار مملکت‌ و جامعه‌تان را مراعات کنید. شما تنها فوتبالیست داخل زمین چمن نیستید، شما بازیگران زندگی مردم هم هستید و این جوانان به شما نگاه می‌کنند و از رفتار، کردار، دیانت، شرافت و بعد فن فوتبال شما آموزش می‌گیرند. فوتبالیست‌های عزیز بزرگی که امروز در جامعه ما هستید، بیاییم این تابلو برای این جوانان بزرگ کنیم.

حرف من نصیحت نیست ولی این یک واقعیت است. امروز می‌گویند 40 میلیون پرسپولیس هوادار دارد، استقلالی‌ها می‌گویند 30 میلیون، 40 میلیون ما هوادار داریم یعنی کل جمعیت ایران علاقه‌مند هستند. اشکالی ندارد ولی ما به این علاقه‌مندها چه می‌آموزیم؟ چه به اینها آموختیم؟ اینهایی که با نگاه تیزبین شما را نگاه می‌کنند. چه زمانی صحبت از معنویت، بزرگی و بزرگواری است؟ می‌گوید «من زندگی را می‌دانم، اما چگونه زیستن را تو به من بیاموز.» شما فوتبالیست‌ها باید این جوانان را هدایت کنید که چگونه زندگی کنند، چون اینها تمام چشم‌شان دنبال شماست. من به رنگ احترام می‌گذارم هر کسی یک رنگ باشگاهی را دوست دارد، اما بیاییم صادقانه و عارفانه به این باشگاه‌مان عنایت کنیم و آن را دوست داشته باشیم. از بازیکنان این باشگاه‌هایمان هم می‌خواهم که به این جوانان چگونه زیستن را بیاموزند.

به صحبت‌مان درباره ناصر حجازی برگردیم. گفتید که در بازی‌هایی که در تایلند بود به رایکوف اشاره می‌کنید که من را در ترکیب نگذار و ناصر حجازی جای شما بازی کرد. علت اینکه دوست نداشتید بازی کنید چه بود؟

من دیگر توان نداشتم. وقتی سنم به 30 سال رسید، سخت بود. زمان ما بازی در 30 سالگی خیلی سخت بود، وقتی از 10-12 سالگی در زمین‌های خاکی آغاز شد و بعد در رده‌های 15 سالگی و 17 سالگی بازی کردیم. من نمی‌خواهم اغراق کنم، اما...

یعنی مثل فوتبال امروز نبود که بازیکنان ریکاوری و فیزیوتراپی داشته باشند تا توان بیشتر بازی کردن را به آنها بدهد.

ریکاوری؟! فیزیوتراپی؟! یک نفر به شوخی می‌گفت فیزیولوژی چیه؟! اما واقعاً سنی بود که دیگر توانش را نداشتی. ضمن اینکه ما جوان‌ها آن موقع خیلی زود ازدواج می‌کردیم. 21 سالم بود که مسئولیت خانواده به عهده گرفتم و آن زمان دو دختر داشتم. یک خاطره هم بگویم. با تیم ملی ایران 41 روز به شوروی، رومانی و مجارستان سفر کردیم برای انجام 7 مسابقه که من 6 بازی کردم و استاد بزرگ آقای محمد بیاتی هم بودند. من با احترام و اجازه ایشان به زمین می‌رفتم.

تیم ایران 41 روز برای هفت بازی تدارکاتی به شوروی، رومانی و مجارستان رفته بود.در ایستگاه راه‌آهن تهران سلام کردیم، سوار قطار به ارمنستان رفتیم، بازی در روستوف و یک بازی دیگر که خاطرم نیست. دوباره با قطار به رومانی رفتیم و 6 روز داخل قطار بودیم تا به این کشور برسیم. قطارها هم مثل حالا نبود و از نظر تغذیه و آن چیزهایی که لازم داشتیم هم سخت بود. آن هم در کشورهای کمونیستی که هر چه بود باید اطاعت می‌کردید. بعد به مجارستان رفتیم و دو تا بازی آنجا کردیم که دو مرتبه باید این راه را با قطار به مسکو برگردیم که 7 بازی کرده‌ایم. قبل از اینکه به مسکو برسیم هم زنده یاد استاد صدقیانی، از اولین فوتبالیست‌های تاریخ ایران که در اروپا بازی می‌کرد و آدمی صادق، بزرگ، با ایمان و مخلص بود، با سفارت ایران در مسکو تماس گرفت که تیم ملی به آنجا می‌آید و جایی ندارد تا سفارت یک جایی برای ما بگیرد. یک هفته در هتلی در مسکو ماندیم تا قطاری که می‌خواست ما را به مرز ایران ببرد، به مسکو برسد. از مرز شوروی و ارمنستان هم گذشتیم و به مرز ایران آمدیم که آنجا ریل قطارها هفت سانت بزرگ‌تر بود و مجبور بودیم قطار را عوض کنیم و از مرز و گمرک رد شویم که این سفر 41-42 روز طول کشید، اما کسی نمی‌گفت خسته است.

.....

پس علت اینکه به رایکوف گفتید نمی‌خواهید بازی کنید این بود که به جوانی مثل حجازی میدان بدهید.

بله. من فکر می‌کردم سن بالا رفته و توان جوانی نیست. باور کنید آن پیری با پیری حالا فرق می‌کند. بازیکن سی ساله‌ای که با چهل میلیارد سرمایه زندگی می‌کند که نوش جانش باشد، با زمان ما فرق دارد. با یکی از این جوانان فوتبالیست صحبت می‌کردم گفت هواپیمای ما هفت ساعت در فرودگاه فلان جا دیر کرد و تمام آناتومی بدن‌مان به هم خورد و تمام خستگی به تن‌مان ماند. یک فکری کردم و گفتم کاش به او می‌گفتم بیش از 40 روز هفت بازی کنی آن هم با دو دست لباس که در آخر هم کسی لباس‌ها را از ما نمی‌گرفت.

یک نکته راجع به لباس‌ها بگویم؛ وقتی بازی‌هایی که در تایلند داشتیم تمام شد، همه کشورها می‌رفتند لباس‌ها و گرمکن‌های خود را با همدیگر عوض می‌کردند تا می‌گفتیم، ایران همه می‌گفتند «نو چنج!» آخر سر همه را به تیر چراغ برق بستیم که تمام آن لباس‌ها پاره و پوره شده بود، اما اشکالی نداشت و اینها درسی بود که زندگی به ما داد. «خدایا من چگونه هستم را می‌دانم، تو چگونه بودن را به من بیاموز». به هر حال زندگی گذشت.

حجازی که بعد از شما دروازه‌بان تاج و تیم ملی شد، چطور بود؟

رویش استعدادها باید با پویش باشد. ناصر که آمد اول به تیم نادر رفت و در پست مهاجم بازی می‌کرد. مثل اینکه در تیم نادر یک بازی درون دروازه ایستاده بود و رایکوف او را می‌بیند و حجاری را به تاج سابق می‌آورد. خدا رحمتش کند، او بازیکن بزرگی بود و هیچ وقت بزرگی چه از نظر اخلاقی و چه رفتاری و کرداری فراموش نمی‌شود.

پس از آن دوران هم وارد مربیگری شدید و دوران مربیگری فیفا را گذارندید و تقریباً وارد دوره‌ای شده بودیم که فوتبال ما رو به پیشرفت حرکت می‌کرد و آقای آتابای و تیم مدیریتی‌شان آمدند.

ما در تیم صنایع دفاع بودیم که در بازی اول در دسته اول باشگاه‌های ایران مقابل پرسپولیس یک - یک کردیم. آن زمان پولی نبود، توجهی نشد و آن باشگاه هم منحل شد و رفت. بعد هم تیم ملی جوانان با حشمت [مهاجرانی] کار می‌کرد و من کمک مربی او بودم، اما به دلیل بیماری همسرم نتوانستم با او به مسابقات آسیایی بروم. آقای اصغر شرفی هم در تیم بود. آقای [هوشنگ] دیده‌بان هم خیلی زحمت کشیدند. حشمت هم حق بزرگی به گردن فوتبال ایران دارد. به هر حال تیم ملی جوانان ما 4 دوره اول و یک دوره فقط دوم شد.

تیم ملی هم سه قهرمانی پشت سر هم در جام ملت‌ها آورد.

دقیقا، به خاطر اینکه به جوانان توجه می‌شد.

حتی تیم ملی جوانان ما هم همان سه دوره پشت سر هم قهرمان شد.

بله.

یک دوره هم آقای مهاجرانی سرمربی و آقای اوفارل هم دستیارش بود، در تیم ملی هم آقای مهاجرانی دستیار اوفارل بود.

درباره اوفارل بگویم که تیم ملی را با جوان‌ها می‌خواستند اعزام کنند که آن زمان من هم مربی بودم و آقای اوفارل ما را هدایت می‌کردند. به هر حال دستیار بزرگان بودن هم خودش اتفاق بزرگی است.

آقای اوفارل سرمربی منچستر بود که سرمربی تیم ملی ایران شد.

اوفارل شخصیت بزرگی بود. آمدن اوفارل، رایکوف، سوچ و تمام اینها در فوتبال ما تاثیر گذاشت. روز اولی که ما در کلاس مربیگری در استادیوم داوودیه یا شهید کشوری نشسته بودیم، اولین چیزی که در خصوص تکنیک و تاکتیک به ما یاد دادند، معنای علمی آن را به درستی نمی‌دانستیم. آن زمان بزرگان فوتبال ایران در کلاس‌ها بودند که همه شرکت کرده بودند. آقای کرامر برای تدریس آمده بودند که سه ماه و دو سه روز کلاس‌ها طول کشید و تازه ما فهمیدیم مربیگری یعنی چه. چقدر باید بیاموزی تا اسمت شود و بتوانی آموزش بدهی. مگر می‌شود هر کسی که روی نیمکت نشسته را مربی صدا کنید؟ باید آن شرایط را داشته باشید. مربیانی که آمده بودند ذاتاً مربی بودند و ضمن اینکه مطالعه داشتند. آقای امیرآصفی، حسین فکری، اسداللهی، پرویز دهداری. آقای اکرامی کسی بود که علم را می‌دانست و در تمام دنیا راجع به فوتبال کتاب داشت. آقای دکتر اکرامی یک شخصیت علمی بود.

از دوران آقای آتابای و دیده‌بان هم بگویید که فدراسیون و فوتبال ایران را تکان دادند و ما برای اولین بار به جام جهانی هم رفتیم.

اولین جام جهانی با یک سهمیه از اقیانوسیه و آسیا با 16 تیم در جام جهانی. حتی بازی آخر که تیم ملی در شیراز بازی داشت، تیم امید یا به اصطلاح جوانان را به زمین فرستادند که دیگر نیازی به نتیجه آن بازی نداشتیم. اینها هم نتیجه یک روال و منطق درستی بود که در فوتبال ما در حال رقم خوردن بود. واقعاً هم حشمت مهاجرانی و آقای دیده‌بان خیلی زحمت کشیدند. آقای بیژن معتمدی، رئیس هیئت تهران هم خیلی زحمت کشید. شما یک مورد در مسابقات فوتبال تهران [بی‌نظمی نمی‌دیدید] که کیهان ورزشی یا دنیای ورزش می‌توانند شهادت خوبی باشند که چه شخصیت‌هایی در فوتبال تهران بودند. آقای جهانگیر کوثری و دیگر دوستانی هم که آمدند همه اندیشمندان فوتبال ما بودند. فوتبال ما با اندیشه‌های اینها زندگی می‌کرد و این نظم را داشت.

فوتبال ایران از نظر فنی چطور بود؟

از نظر فنی هم من می‌دانم مطالعه می‌کردند ولی  بینش و دانشش را داشتند که موضوع مورد مطالعه را متوجه شوند. فوتبال ما استعدادهای خیلی خوبی داشت که همگی بالا و والا بود. تیم ملی خیلی خوبی هم داشتیم که همه بالا و والا بودند. نمی‌توانم اسم همه را بگویم و نمی‌خواهم یک موقع اجحافی شود، اما مربیان‌مان هم مربیان واالا و اندیشمندی بودند. از دو قاره با 16 تیم در جام جهانی به این مسابقات صعود کردیم، آن هم در مصاف با تیم‌هایی که همه کار کرده بودند.

در آن جام جهانی هم حسن روشن گل زد که جوان بود.

حسن روشن، وقتی از اختیاریه تا توپخانه می‌خواست بیاید پدرش او را می‌آورد که بعدها بزرگترین فوتبالیست‌های تاریخ ایران شدند که در جام جهانی هم گل زد. وقتی گل زده بود نمی‌دانست از خوشحالی باید چه کار کند.

خدا بیامرز آقای دانایی‌فرد هم که در آن جام جهانی به اسکاتلند گل زد.

خدا ایرج دانایی‌فرد را رحمت کند. یک هفته قبل از رفتنش [فوتش] پیش من آمد و گفت از آمریکا آمده‌ام که شما را ببینم. شنیدم که مریض بود و بعد به یک هفته نکشید که خبر فوت او آمد. پدر دانایی‌فرد هم برای فوتبال این مملکت خیلی زحمت کشید و مربی تیم تاج سابق بود. یکی از اندیشمندانی که در فوتبال ما حضور داشت، آقای دانایی‌فرد بودند.

آقای مهاجرانی هم که سرمربی تیم ملی بود.

من با حشمت هم‌خانه بودم. چهار سال با حشمت هم‌خانه بودیم که اول او را داماد کردیم و خواهر آقای شیخان را برای حشمت گرفتیم و بعد من ازدواج کردم. واقعاً خداوند دو خانم با کفایت، بزرگوار، کدبانو و خانم را نصیب ما کرد. این را جدی می‌گویم، چون ما دائم در مسافرت بودیم و با سوغاتی تن پاره، زخمی، آه و ناله به منزل بر می‌گشتیم، اما آنها با صبر و بزرگواری ما را تحمل می‌کردند. من از همسرم دو دختر دارم که یکی از آنها آرشیتکت و مهندس معمار است و یکی هم در کانادا زندگی می‌کند که فوق لیسانس دارد و دکترا می‌گیرد و به همراه دامادم علیرضا صنیعی در کانادا هستند. امیدوارم خدا به آنها توفیق، نصرت و فرصت بدهد.

یک نوه هم دارم امیر علی که بهترین گلر ایران می‌شد، اما هر کاری کردم به سمت فوتبال نرفت. من اولین مدرسه فوتبال ایران را داشتم که به خاطر کرونا یک سال و نیم است آن را تعطیل کردم و نمی دانم چطور به بقیه اجازه می‌دهند که بچه‌ها به مدرسه فوتبال بیایند. در مدرسه فوتبالم هر کاری کردم، امیرعلی زیر بار نرفت و هر چه گفتم به هر حال پدر بزرگت هست و شاید ما هم توانستیم دستت را بگیریم، اما نیامد. کاری که عابدزاده با پسرش کرد و آفرین به عابدزاده و بلافاصله پسرش را به اروپا برد تا آنجا تمرین کند. او در انگلیس بود و در آکادمی‌های آنجا فوتبال را یاد گرفت و یک دوره بیشتر در ایران نبود.

حشمت خان را می‌گفتید...

حشمت خان به خانه بخت رفت و همسرش هم بسیار خانم خوبی است. او هم مثل من دو دختر دارد و خدا ان‌شاءالله به آنها سلامتی بدهد. بالاخره زحمت این بچه‌ها را مادرشان کشید و با آن صبوری، حجب و نجابت ذاتی به بچه‌هایش آموخت و من همیشه از او ممنون هستم. زن خوب یک سعادت است. حشمت مهاجرانی هم تیم ملی را به جام جهانی برد، تیم ملی جوانان را قهرمان آسیا کرد و می‌توانست بازهم ادامه بدهد، اما به دبی رفت و سال‌ها آنجا مربیگری کرد.

سرمربی تیم ملی امارات هم شد.

هم تیم ملی امارات و هم باشگاه‌های مختلف. یک بخش هم از زنده‌یاد محمد رنجبر بگویم. دفاع وسطی مانند محمد رنجبر هنوز ندیده‌ام که مقابل من بازی کرد و شاید صد تکل مقابل من زد و یک پنالتی هم نداد؛ با قامتی رشید و بلند بالا. پاس، تیم بزرگی بود. نه اینکه بخواهم تعریف کنم، اما بعد از نسل ما فرکی، قفل‌ساز، کازرانی، حلوایی، مهدی مناجاتی بودند. آقای حبیبی هم سرمربی تیم ملی بود و بیشترین مربیانی که تیم ملی ما داشته، برای تیم پاس بودند. خودتان آمارها را ببینید که همه از تیم پاس آمدند.

....

الان هم وحید هاشمیان مربی تیم ملی است که در پاس بازی می‌کرد.

پاس از نظر اخلاقی کلاس خاصی داشت. انضباطی خاص بود و اینها زاده همان انضباط هستند. «با شیر اندرون شد و با جان ز در شود.»  نام‌های نیکی که در تاریخ فوتبال ماست از پاس هستند و این ادعا نیست، این چیزی است که عرض کردم به صورت گفتاری و نوشتاری در تاریخ وجود دارد و گواه مدعای من تاریخ است. افرادی مثل مهدی مناجاتی، اصغر شرفی، حسین فرکی، علی نیلوشک، محمد صادقی، مجید حلوایی و ... افراد زیادی بودند و چیزی که الان ما را اذیت می‌کند، این فراموشی‌ها است. وقتی به شناسنامه‌ات نگاه می‌کنی، می‌فهمی چه معنایی دارد.

فرق فدراسیون‌هایی که آن دوره کار می‌کردند با الان چه بود؟ مثلاً دوره آقای آتابای با فدراسیون‌هایی که اکنون کار می‌کنند.

آقای آتابای پول داشت و پول آورد. حسین مبشر، رئیس فدراسیون فوتبال بود که لباس تیم ما را می‌شست وقتی تیم ملی فقط دو دست لباس داشت و  ماهیانه 6 هزار تومان بودجه‌اش بود. به هر حال اینها [آتابای] با داشته‌هایشان توانستند کمک کنند.

به رژیم هم نزدیک بود.

بله آنها از آن طریق پول می‌گرفتند، اما آقای مبشر هم مدیر کل دارایی بودند، اما پولی در اختیارشان نمی‌گذاشتند. به هر حال هر زمانی معنای خاص خودش را دارد. 

وضعیت الان چطور است؟

الان که دیگر 500 میلیارد پول خرد است. من نمی‌گویم؛ خودشان می‌گویند. مدیر پرسپولیس خودشان گفتند که به فلانی چندصد میلیارد بدهکاریم به فلان بازیکن اینقدر و...

شما یک اتاق کوچکی هم در فدراسیون داشتید که آن را در دوره قبلی فدراسیون تعطیل کردند.

بله 14 سال در کمیته پیشکسوتان بودیم. یادی بکنم از بزرگمرد فوتبال ایران و زنده‌نام آقای محمد دادکان. کسی که فوتبال ایران را زنده کرد آقای دادکان بود. شما می دانید ساختمان باشگاه پرسپولیس، استقلال و ساختمان فوتبال را ایشان خریده است.

آقای تاج زحمت کشید و کمیته پیشکسوتان را بعد از 14 سال تعطیل کرد و ما را بیرون کردند، کمیته‌ای که آقای دادکان درست کرده بود. این کمیته خیلی خوب بود و متاسفم که دیگر نیست. اکنون رئیس فدراسیون فوتبال [عزیزی خادم] یک شخصیت علمی است که من به علم‌شان، به شخصیت‌شان سلام می‌کنم، اما از نظر فوتبالی اهل فوتبال نیست. من به ایشان احترام می‌گذارم و ایشان دکترا دارند و در کار خودشان بزرگ و بافضیلت هستند، اما دنیای فوتبال دنیای دیگری است. دنیای فن و علم است و یک بینش و دانش ذاتی می‌خواهد و یک معاونی هم دارند که یک لحظه من را دیدند اسم من را نمی‌دانستند و یکی از آقایان که معاون‌شان بود، کنارشان نشستند. هر کسی می‌رفت در اتاق ایشان معرفی می‌کرد که این چه کسی است و او همه کاره رئیس فدراسیون فوتبال است. ایشان هم آدم بسیار محترمی هستند و من راجع به بزرگی این عزیزان شک ندارم، اما شخصیت‌هایی باید باشند که با فوتبال زندگی کرده و در کنار آن دانش علمی‌شان دانش فنی‌شان هم داشته باشند.

می‌خواهم یک فلش بک به تاریخچه خانوادگی‌تان بزنم. شما از نوادگان قاجاریه و ظل‌السلطان هستید...

بله من از نوادگان قاجاریه هستم و می‌گویند ظل سلطان و فلان و اینها. ببینید، این القاب احترام و لطف است، اما فقط با لقب نمی‌توان زندگی کرد و باید شرافت، مناعت و درس‌های زندگی را بیاموزید که با مردم چگونه رفتار کنید و با زندگی چگونه و خانواده‌ات برخورد داشته باشید و این تاریخچه زندگی هر کسی می‌شود. چند کاغذ درباره تاریخچه خانوادگی ما وجود دارد، اما آن کاغذ باید معنا داشته باشد. نوشتار روی کاغذ معنا می‌دهد و از آنها برای ما چند عکس یادگار مانده بود. «خدایا من زندگی را می‌دانم، تو چگونه زندگی کردن را به من بیاموز». پدرم و پدربزرگم ما را راهنمایی کردند، ما هم پذیرفتیم و ما هم باید برای فرزندانمان دلالت کنیم. صحبت‌هایی که کردم برای جوانان بود؛ ای جوانان به زودی گرد پیری بر سرتان می‌نشینید. پشت سرتان را نگاه کنید که چه کردید؟ این راه را چگونه آمدید؟ واقعاً این را می‌گویم.

هیچ وقت دستمان را دراز نکردیم. «ما اشک‌های تلخیم بر چهره یتیمان/ چون دانه‌های باران نتوان شمرد ما را.» یک چیزی را در خصوص احساس می‌خواهم بگویم. جوانان! یک روزی هم شماها موی سرتان سفید می‌شود «تا کُله چرخ داده‌ای، این زندگی بَردت.» احترام بزرگترهایتان را نگه دارید. احترام، احسان و نیکی جایگاه خودش را دارد و شما می‌توانید با هم دنیای بهتری بسازید، به شرط اینکه با مناعت، شرافت، بزرگواری و با جوانمردی زندگی کنید.

اگر صحبتی، خاطره‌ای از فوتبالتان دارید بفرمایید.

همه زندگی ما خاطره بود و ما هیچ وقت گِله نکردیم. «پیریم و هر رگ ما، سوادی عشق دارد/ در حسرت شکار است دام گسسته ما/ در پله محبت یکسان کجا برآید/ عهد شکسته او پیمان بسته ما/ از پا فتاده عشق رنج سفر نبیند/ در منزل است، دائم...» هیچ وقت نمی‌گویم دل شکسته ما، ولی یادمان باشد همه این دل را دارند و این دل فقط مال شماها نیست عزیزان. صاحب منصب یادی هم به این موهای سفید گذشتگان بکنید. «پیوسته در کویر خاطرم یادت بخیر باد...»

6641