پارادوکس بیرانوند با جواد خیابانی و رامبد جوان!

پارادوکس بیرانوند با جواد خیابانی و رامبد جوان!

به گزارش "ورزش سه"، علیرضا بیرانوند یکی از چهره ای شاخص تیم ایران در جام جهانی بود. کسی که توانست پنالتی رونالدو را بگیرد. همین نمایش های خوب سبب شد تا پس از بازگشت به ایران، مورد توجه رسانه های مختلف قرار بگیرد و رامبد جوان و جواد خیابانی که مجری 2 برنامه پربازدید تلویزیون هستند، از او به عنوان میهمان دعوت به عمل بیاورند.

البته فضای دو برنامه تفاوت های زیادی داشت. در خندوانه فضا شاد و مفرح و سرگرم کننده بود اما در فصل داغ فوتبال بحث ها جدی، رسمی و در دقایقی احساسی دنبال می شد.

بیرانوند در خندوانه بارها با میلاد محمدی و سعید عزت اللهی شوخی کرد و به قول معروف مجلس را در دست گرفت. بارها سر به سر رامبد جوان گذاشت و برای بینندگان و حاضر به لری آوازخوانی هم کرد. او از جناب خان، لباس محلی لرستانی ها را هدیه گرفت و در برنامه زنده پوشید تا به آرزوی دیرینه اش برسد.

همچنین دروازه بان شماره یک تیم ملی ایران، به کری خوانی با کریستیانو رونالدو نیز پرداخت و اشاره کرد مطالب خنده دار کاربران فضای مجازی، باعث افزایش روحیه اش شد.

اما در شبکه ورزش اوضاع متفاوت بود. بیرانوند با جواد خیابانی، بحث های متنوعی انجام دادند که بخشی از آن ها به پیشنهادات او اختصاص داشت. پیشنهاد از دیناموکیف، بشیکتاش و تورینو که به نظر جدی می رسیدند و بیرانوند نیز اعلام کرد: «سعی میکنیم با مدیریت پرسپولیس تصمیمی بگیریم که این تیم هیچ ضرری نکند».

اما بخش ویژه برنامه جواد خیابانی و علیرضا بیرانوند مربوط به بخشی بود که بیرانوند از زندگی شخصی اش می گفت. در ابتدا مجری برنامه با اشاره به فقر بیرانوند در ابتدای زندگی، از او پرسید که آیا فقرا را فراموش کرده ای؟ دروازه بان پرسپولیس که به شدت احساسی شده بود پاسخ داد: «به هیچ وجه! من شب...» اما بیرانوند نتوانست صحبت هایش را ادامه دهد.

خیابانی دقایقی از او تمجید کرد و به زندگی شخصی اش پرداخت و بار دیگر سوالش را از این ستاره فوتبال ایران پرسید. بیرانوند که آرام تر شده بود، گفت: حرف خیلی خوبی زدی آقا جواد. مردم عزیز کلا میدانند من چطور وارد فوتبال شدم و از کجا به کجا رسیدم. مسلما من هیچ وقت جایی که بودم را فراموش نمیکنم.»


وی در ادامه خاطره ای جالب بیان کرد: همین یکی دو سال پیش که شرایط خیلی خوبی در فوتبال داشتم، وقتی صبح بیرون می رفتم، رفتم که چند روزنامه بخرم که یک پیرزن را دیدم که در حال اسباب کشی بود و من را نمی شناخت. گفت جوان بیا و کمکم کن. چون این اتفاق برای برای خودم هم افتاده بود، درک کردم. از شانسم برق هم رفته بود و باید 5 طبقه را با پله می رفتم. من 5 طبقه 7-8 کیسه برنج را گذاشتم روی کولم و بردم. بعد پیرزن گفت که چقدر به تو پول بدهم؟! من روزنامه ای که عکسم روی آن بود را نشان دادم و گفتم من بیرانوندم، ورزشکار حرفه ای! گریه کرد و گفت من نمی دانستم. گفتم اصلا به این چیزها فکر نکن چون من هیچ وقت جاهایی که بودم را فراموش نمیکنم.