حمیدرضا صدر به بهانه وداع عطاالله بهمنش، محقق و مفسر ورزش، سال های زندگی اش را دوره کرده، سال های کنار ماندنش را...
کمی پس از انقلاب برای دیدارش به ضلع شرقی جاده قدیم شمیران بالاتر از میرداماد در آن نان فانتزی فروشی می شتافتیم. وقتی که پنجاه و پنج ساله بود. وقتی ناگهان حذف شده بود. می خواستیم به بهانه ای پیاله ای از دریا بنوشیم و او حوصله حرف زدن نداشت. پشت آن دستگاه با همان عزت نفس پاسخ می داد، ولی نگاه و کلامش به سردی می زدند و تمایلی به دورده کردن گذشته نداشت. گاه و بیگاه نگاهش خالی می شد، گاهی آمیخته به گلایه و غیظ و دوباره محبت جای شان را می گرفت. خردمندی و آگاهی... و ورای همه آنها تلخی.
ما با صدای او جان گرفته بودیم. با صدای او بزرگ شده بودیم. به خاطر او پای رادیو چهار زانو نشسته و گزارشهایش را "واو" به "واو" گوش داده بودیم. اولین شخصیت رادیویی مان بود، اولین شخصیت رسانه ای مان. مرد توانای رادیو. استاد بی چون و چرای میکروفون. موسس مکتب خانه گزارشگری ورزش. ولی بزرگ تر از آنی بود که می دیدیم، خیلی بزرگ تر.
از پله پله های ورزش را بالا آمده و آن را گره زده بود با تاریخ و فرهنگ. پسر به دنیا آمده در کرمانشاه 1302 شیفته ورزش بود و سرانجام در سال های دبیرستان طی یک مسابقه صحرانوردی استعدادش را عیان ساخت. آن سال ها معلمان ورزش، چشم و چراغ مدارس بودند. مربی او هم علی دادائی بود. دبیر ورزشی در کرمانشاه که همیشه خود را وامدار او خواند. به تهران آمد، ولی پایتخت جوری که تصور می کرد نبود. می خواست در دو و میدانی پرواز کند و می دید پرهایش را می بندند. بعدها در نقد احمد ایزدپناه - از بنیان گذاران ورزش دو و میدانی در ایران نوشت " ... نه خودش به کار مثبت علاقه داشت و نه این که اطلاعات وسیعی داشت که در اختیار ورزشکاران دو و میدانی بگذارد". با این وصف سه سال پیاپی قهرمان هزار و پانصد متر تهران شد. در شهریور 1324 قهرمان مسابقه "مرد امروز" شد. دوید و دوید به قول خودش یک مشت مدال آهنی جمع کرد و یک جام مسی. با افتادگی می گفت دویدن هزار و پانصد متر در چهار دقیقه و بیست و نه ثانیه که هنری نداشت.
به کوهنوردی روی آورد. قله دماوند را فتح کرد. سپس فصل دیگری گشود: تحقق، تفحص و نوشتن. نخستین مقاله اش را در مجله "نیرو و راستی" نوشت و به نقد و کالبد شکافی فعالیت های ایزدپناه در دو و میدانی پرداخت. سپس صفحه ورزشی مجله "امید ایران" را در دست گرفت. در شهریور 1335 مسئول صفحه ورزشی روزنامه اطلاعات شد که همکاری اش چهل روز دوام آورد. از 1337 برای مجله کیهان ورزشی نوشت. در واژه ها و جمله هایش پیش بردن زمانه اش جاری بود. با قلمش در بهاریه کیهان ورزشی همان سال نوشت "... سال نو بشارت داد سیاهی رفت و روشنی و نشاط مژده پیروزی آورده"، نوشت "... هر سیاهپوستی سریع نمی دود و هر سپید پوستی هم بی استعداد نیست"، نوشت: "... ما داستان پلیسی و جنایی را خوب می خوانیم و جدول کلمات متقاطع را به راحتی حل می کنیم، اما به آمار و ارقام توجهی نداریم".کار کرد و کار. قانع نشد به ظاهر و سطح. کتابخانه ای داشت به وسعت بزرگ ترین کتابخانه ها. یادداشت هایی داشت برای دوره کردن همه ورزش ها.
از همان دوران در رادیو آغاز به کار کرد و پشت میکروفون رفت. با کلام او شیفته فوتبال شدیم. با صدای او رقابت های کشتی را دنبال کردیم. با توصیفات او صحنهها را تصور کردیم. حرکات و ضربههای بازیکنان را در کلمات او مجسم کردیم. با توصیفات و تشبیهاتش. با جمله های سنجیده اش. با صدای پرطنین و خش دارش. با کلام گرم و نفوذ کننده اش. سیلاب کلماتش آهنگین بودند، همین طور بالا و پایین رفتن صدایش. با او هیجان زده شدیم و مفهوم انتظار و تعلیق را فهمیدیم. ناظر نکته بینی بود که از نمای دوری همه چیز را می دید و در نمای نزدیک سایه روشن ها را برای مان توصیف می کرد. استاد توصیف جزئیاتی برای تجسم کردن بود. گاهی طی گزارشهایش احساس می کردیم همراه بازیکنان دویده ایم. تنه به تنه شان شده ایم. توپ جلوی پای مان قرار گرفته. باید بازیکن حریف را دریبل بزنیم. باید گل بزنیم. با صدای او توپ را از دست داده و دوباره به چنگ می آوردیم.
طی همه سال های آخر خانه نشینی - سال هایی به وسعت چند دهه - هر بار فرصت دیدارش مهیا شد ترجیح داد از فرزندانش حرف بزند، از سامن و بهنام و لادن که میان فرزندانش این نام ها در یادم مانده، از امیدهای زندگی اش. نمی خواست او را به گذشته برگردانیم و ما نمی توانستیم او را به گذشته برنگردانیم. می خواستیم ناامیدمان نکند. می خواستیم دوباره توشه ای به دست مان دهد. گذشته مان را با او ساخته بودیم. با عطا بهمنش... و می دیدیم که دارد می رود و خداحافظی اش طولانی شده. طولانی و تلخ.
می خواهم تصور کنم هنوز کنار زمین امجدیه پشت میکروفون ایستاده. ایستاده و توصیف می کند و تشبیه. با همان صدای گرم خش دارش... ولی رفته و ما را تنها گذاشته. عطا بهمنش متولد 1302 در کرمانشاه در تیر 1396 در تهران وداع کرده و رفته. رفته و نشانی از بهار برجای نمانده.
حمیدرضا صدر
از همین نویسنده بخوانید:
هوای فوتبال آلمان همیشه آفتابی است، ولی چرا؟
پوچتینو در لبه تاریخ و رویا
تابستان از نوع آرسنالی؛ بهترینها را از دست بده
سایه و روشن های یک انتقال جنجالی
بازگشت رونالدو به منچستریونایتد: هفت پرسش
نگاه انتقادی اکونومیست به صعود ایران!
کیروش: از منچستر تا تهران برخلاف مسیر آب
وقتی عروسی به کوچه ایران رسید
روزی که بلیت جام جهانی مهر باطل خورد
از رونالدو تا بوفون؛ از آسمان تا زمین
زیدان - آلگری: نیشها را به هیچ بگیر
توخل و دورتموند: وداع سرد سرد با دیوار زرد
فرانچسکو توتی: پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد
گاسکویین 50 ساله: بدون نامهای از محبوبه بیوفا
آیا دو جام یونایتد، جام های میکی ماوس بودند؟!
سه سقوط کرده: ونگر، گواردیولا، مورینیو
زیدان ماند و انریکه رفت
جان تری: وداع مرد احساساتی تک باشگاهه
چلسی 2017: دویدن دنبال باد
شبی در آمستردام برخلاف جریان آب
وقتی هیولا، سرخپوستها را بلعید
بازنگری تاریخیترین قهرمانی پرسپولیس؛ جام 1352
کسی نمیگفت آفتاب در مونیخ میدرخشد
مسی: خرمن آتش در میعاد
ال کلاسیکو: شب خوک زده با فیگو
تونی آدامز و سالاد فصل هجده ملیتی گرانادا
سی ال؛ لبخند دارودسته مادریدی
یوونتوس - بارسلونا: هفت پرده از نبرد انتقامی
میلان؛ فیل بزرگ در تاریکی مطلق
منچستریونایتد؛ چرا این تیم خود را پیدا نمیکند؟
مرگ تدریجی فوتبال هلند: چرا و چگونه؟
سایه روشنهای جذابترین لیگ جهان
مارچلو لیپی: مردی برای همه فصول
قطر - ایران؛ بازخوانی نبرد تلخ دوحه 1376
بهشت بر تو ارزانی باد پسرجان...
سیتی - موناکو؛ کبریت خیس برابر آتش گداخته
بازخوانی اولین فصل مورینیو در چلسی
سیندرلا؛ نیمه شب چهارشنبه به وقت نوکمپ
نه، این همه آرزوهای ناپولی نبود...
تو هم تمام شدی آقای ونگر
انریکه و بارسا: اینجا زمان برای کسی متوقف نخواهد شد
خوردن استیک با دندانهای مصنوعی
معجونی که فوتبال انگلیس را تغییر داد
تجدید خاطره با ایکر کاسیاس
آلگری: از تورین تا لندن و بارسلونا
بارسا در پاریس: ده پرده از کشتار والنتاین
لیگ قهرمانان: ناقوسها برای که بهصدا در میآیند؟
اولین توفان: وسترن در امجدیه
ردبول؛ بوندسلیگا علیه نوشیدنی شیطان!
ظهور و سقوط لستر: وداع با رمانتیسم؛ سقوط نکنید، بمانید آقای رانیری
آرسن ونگر: گربه خانگی میان ببرهای گرسنه
یادداشت حمیدرضا صدر درباره تیم محبوب ایتالیایی؛ رم، کولوسئوم در غیاب سزار
لیورپول و کلوپ: ژانویه عذاب آور
از رونی تا رونالدو: مسیر موازی پسران فرگوسن
از قلیچ خانی و هاشمی نسب تا سرجیو راموس: دست دادن با آتش
رونالدو برزیلی یا رونالدو پرتغالی؟
جام جهانی 48 تیمی: معما، پرسش و دلار
از اوفارل تا کیروش: همان شهرزاد قصهگو
بازگشت یاپ استام به منچستر: داغ آن وداع تلخ
یوونتوس: همان بالا با یک علامت سوال
قربانگاه والنسیا، نفرین خفاشها
فوتبال سال 2016؛ ده پرده از زندگی و مرگ
آیا یونایتد و مورینیو سرانجام به جاده اصلی بازگشتهاند؟
آقای گل محجوب؛ از سیلی عبده تا مرگ در استکهلم
از چلسی تا آرسنال، از آنتونیو تا آرسن
لیونل مسی 2016: هم شیرین شیرین؛ هم تلخ تلخ
یادداشت ویژه حمیدرضا صدر برای برنده توپ طلا؛ رونالدو: رنج به علاوه سرمستی
گواردیولا در باتلاق انگلیسی
میلان: مشت آهنین درون مخمل راه راه
ردبول، نوشابه منفور بوندسلیگاست!
هفته چهاردهم لیگ برتر: باران آنها را برد
ال کلاسیکو 232 : کسالت آمیخته به جادوی صد
هفته سیزده لیگ برتر: کونته آن بالا و مورینیو این پایین
تا 41 سالگی در برنابئو؛ کریستیانو میتواند؟
با این بارسلونا چه باید کرد؟
رئال به روایت زیدان: بی های و هوی، بی زرق و برق
هفته دوازده لیگ برتر: نه، تو دیگه خاص نیستی!
استیون جرارد: تاریخ تو را به کدام سو خواهد برد؟
وداع با منصور پورحیدری؛ آن چروکهای عمیق