از قلیچ خانی و هاشمی نسب تا سرجیو راموس: دست دادن با آتش

از قلیچ خانی و هاشمی نسب تا سرجیو راموس: دست دادن با آتش

یک

رویارویی با تیم های سابق معمولا پر تب و تاب شده و فرامتنی. آمیخته به فراموشی خاطره های خوش و دل سپردن به دشمنی های خودخواسته. قصه گشودن زخم های کهنه دراز بوده و بی پایان: بازگشت فیگو به نوکمپ با پیراهن رئال، بازگشت فابرگاس و فن پرسی به استادیوم امارات با پیراهن چلسی و منچستر یونایتد، بازگشت هاملز و لواندفسکی به دورتموند با پیراهن بایرن، بازگشت توز به اولدترافورد با پیراهن سیتی... فوتبال ایران زخم های خودش را گشوده: نبرد پرویز قلیچ خانی با پیراهن عقاب و دارایی با تاج (که روزگاری کاپیتانش بود)، جنگ اکبر افتخاری با پیراهن عقاب با تاج (و اشک هایش در دیداری که بی دلیل اخراج شد)، گل شاهرخ بیانی برابر استقلال با پیراهن پرسپولیس (در آن پیروزی سه گله)، گل مهدی هاشمی نسب برابر پرسپولیس با پیراهن استقلال (با بیرون فراخوانده شدن از فرط هیجان و سرمستی)...

دو

آن چه یکشنبه شب در سانچز پیسخوان گذشت قصه دیگری داشت. درامی بود بین یک بازیکن و دو باشگاه از دو شهر. سرجیو راموس یک آندولس واقعی بوده، یک "Sevillista " واقعی. در کاماس همان نزدیکی سویا به دنیا آمده. در جوانان سویا شکوفا شده و قابلیت هایش را به رخ کشیده. و همان بازیکنی بوده که یازده سال پیش با پیراهن سویا دروازه رئال را که کاسیاس درونش ایستاده بود باز کرده. طی همان تساوی سرگیجه آور 2-2 که زیدان پانزده دقیقه به پایان نتیجه را 2-1 به سود رئال کرد، ولی خولیو باپتیستا در آخرین دقیقه به تساوی کشاند و چند لحظه بعد دنی آلوز و ایوان هلگرا اخراج شدند.

ولی این بار همه چیز در سانچز پیسخوان فرق می کرد، آتشفشان می غرید و گداخته ها می زدند بیرون. سویا هفتاد و دو ساعت پیش تا دقیقه 83 در همین میدان 1-3 رئال بی شکست را شکست داده بود. در آستانه پیروزی قرار داشت که داور نقطه پنالتی را نشان داده بود. نشان داده و او پشت توپ ایستاده بود. راموس. همان آندولس واقعی. پسری از کاماس ضربه اش را نواخته بود. ضربه چیپ. ضربه پاننکایی. ضربه تحقیرآمیز. او خشمش را به تیفوسی های سویا ابراز کرده بود. برگشته بود به سوی " Biris Norte ". به سوی طوفانی از خشم و نفرت. چرخی زده و با دو دستش به نامش پشت پیراهن رئال اشاره کرده بود (چی می گفتین شماها؟). سویایی ها نام دنی آلوز و ایوان راکیتیچ را فریاد می زدند. دو سویایی سابق که هنوز در قلب شان جای داشتند را. ولی نام همشهری شان را با نفرت بر زبان می آوردند "... تو نه کیلینی هستی، نه گادین، نه بواتنگ و نه تیاگو سیلوا، تو هیچی نیستی". ورق دیدار برگشته بود. بنزما دروازه را با نمایش فردی اش می گشود. در دقیقه 92. سویا در جام حذفی حذف می شد. راموس حین خروج سامپائولی را در آغوش می کشید و کمی بعد می گفت"... وقتی جان دادم تنم را در دو پرچم سویا و رئال دفن کنید"، ولی کسی عذرخواهی اش را نمی پذیرفت. مصالحه بی مصالحه. باشگاه سویا رسما از راموس به اتحادیه فوتبال اسپانیا به اتهام تحریک و بی احترامی شکایت می کرد. آتشفشان انتظار هفتاد و دو ساعت بعد را می کشید. نبرد دو تیم در لالیگا را.

سه

هفتاد و دو ساعت بعد. همان دو تیم. همان میدان: سانچز پیسخوان. سومین دیدار طی ده روز. رئالی ها که پا به میدان گذاشتند در 40 بازی بی شکست مانده بودند. 31 برد و 9 تساوی با 115 گل زده. از آخرین شکست شان برابر وولفسبورگ در فصل گذشته 248 روز گذشته بود. آنها بازی را با دفاع سه نفره ای به رهبری کاپیتان راموس و ناچو و واران در دو سویش آغاز کردند. وقتی مردان سویا اولین شوت قابل اشاره شان را نواختند 53 دقیقه سپری شده بود و وقتی هم رونالدو در دقیقه 67 دروازه شان را گشود به نظر می رسید باز هم سقوط کرده اند. برابر رئال و برابر راموس. سکوت سکوها را فرا گرفته بود که سامپائولی بلافاصله به دو تعویض دست زد: یووتیچ جای واسکوئز و سارابیا جای ایبورا. دو نفری که ورق را برگرداندند.

دقیقه 85 فرا رسید و ضربه آزادی در جناح راست نصیب سویا شد. سارابیا پشت توپ ایستاد. مکث کرد. ضربه اش را با دقت یک معلم هندسه فراوان نواخت. توپ راهی محوطه جریمه شد و یک نفر بلندتر از همه به پرواز درآمد. کاپیتان راموس. بلند و مقتدرانه. کاپیتان با سر ضربه محکمی به توپ نواخت. نواخت و توپ را وارد دروازه کرد. او گل تساوی بخش را برای سویا زده بود، یازده سال پس از آخرین گلی که با پیراهن سویا برای سویا زده بود. او که ستاره دقایق پایانی رئال شده بود. مرد گل های دیرهنگام. کاپیتان نجات بخش. او که در سوپر کاپ اروپا در واپسین دقایق دروازه سویا را باز کرده بود این بار در زمانی معروف به " Ramos Time " دروازه ناواس را گشوده بود. رئال در این فصل دروازه حریفانش را در شانزده دیدار مختلف پس از دقیقه 80 باز کرده بود. ولی نه این جا. نه آن شب. برای سویایی های آن گل با دست سرنوشت زده شده بود. با دست انتقام. دستی که در دقیقه 92 ضربه اش را بی رحم تر پایین آورد و استفان یووتیچ دروازه ناواس دور شده از دروازه اش را با ضربه غیرمنتظره ای از راه دور گشود. یووتیچ که طی چهار سال در فیورنتینا و منچسترسیتی و اینتر سرگردان مانده بود طی هفتاد و دو ساعت دو بار دروازه رئال را باز کرده بود، ولی این گل دیرهنگام طعمی دیگر داشت و احتمالا به یادماندنی ترین گل زندگی حرفه ای اش بشمار می رفت.

چهار

سوت پایان، آخر خط 40 بازی بی شکست رئال. سویا ماموریت غیرممکن را انجام داده بود. آنها ماموریتی که منچستر سیتی، وولفسبورگ، دورتموند، بارسلونا و بیست و شش تیم دیگر در انجامش طی نه ماه درمانده بودند را طی پنج دقیقه انجام دادند. آن هم در نبردی که به قول ادواردو فلوریدا همه چیز داشت: مسخره، رمانتیک، حماسه، شور، تناقض، جنب و جوش، خاطره، جنون، روح نواز...". سویایی ها در پایان نام راموس را به طعن و کین فریاد می زدند و شعار نوشته شده روی پرچم شان با حروف سپید در بستری سرخ رنگ پرچم را به رخش می کشیدند " هرگز دست از مبارزه برندار، هرگز". حقیقت این بود مردان سامپائولی در این فصل هرگز دست های شان را پایین نیاورده بودند و تا واپسین لحظه جنگیده بودند. اگر بازی های سویا در این فصل در دقیقه 85 تمام شده بود سویا 13 امتیاز کمتر جمع می کرد و شش پله پایین تر می افتاد... سامپائولی گام به گام طی سه بازی در ده روز برابر زیدان از شکست، پیروزی ساخته بود. در بازی اول 0-3 شکست خورد، در بازی دوم در واپسین لحظات به تساوی 3-3  قناعت کرد و در نبرد سوم سرانجام 1-2 پیروز شد. مردان او سه هفته پیش 3 گل به سلتا زده بودند، دو هفته پیش 4 گل به مالاگا، هفته پیش 4 گل به سوسیداد: 13 گل در چهار بازی لیگ. سویا طی سه فصل اخیر جام اروپا را بالا برده بود و کمتر هم ستایش شده بود، چرا که همه غول ها را دوست دارند. ولی سامپائولی از تیم اونای امری چنان ترکیب هیجان انگیزی ساخته که طی هفتاد و دو ساعت پنج بار دروازه قهرمان اروپا را گشوده.

پنج

سویا در جدول فقط یک امتیاز با رئال فاصله دارد و اگر جدول را بر اساس امتیازهای دیدارهای شش تیم اول جدول بنا کنید با این رده بندی غیرمنتظره روبرو می شوید:

یک: سویا با 10 امتیاز

دو: ویارئال با 9 امتیاز

سه: رئال مادرید با 8 امتیاز

چهار: بارسلونا با 7 امتیاز

پنج: رئال سوسیداد با 4 امتیاز

شش: آتلتیکو مادرید یک امتیاز

حمیدرضا صدر

از همین نویسنده بخوانید :

رونالدو برزیلی یا رونالدو پرتغالی؟

جام جهانی 48 تیمی: معما، پرسش و دلار

از اوفارل تا کی‌روش: همان شهرزاد قصه‌گو

بازگشت یاپ استام به منچستر: داغ آن وداع تلخ

یوونتوس: همان بالا با یک علامت سوال

قربانگاه والنسیا، نفرین خفاش‌ها

فوتبال سال 2016؛ ده پرده از زندگی و مرگ

آیا یونایتد و مورینیو سرانجام به جاده اصلی بازگشته‌اند؟

آقای گل محجوب؛ از سیلی عبده تا مرگ در استکهلم

از چلسی تا آرسنال، از آنتونیو تا آرسن

لیونل مسی 2016: هم شیرین شیرین؛ هم تلخ تلخ

یادداشت ویژه حمیدرضا صدر برای برنده توپ طلا؛ رونالدو: رنج به علاوه سرمستی 

گواردیولا در باتلاق انگلیسی

میلان: مشت آهنین درون مخمل راه راه

ردبول، نوشابه منفور بوندسلیگاست!

هفته چهاردهم لیگ برتر: باران آنها را برد

ال کلاسیکو 232 : کسالت آمیخته به جادوی صد

هفته سیزده لیگ برتر: کونته آن بالا و مورینیو این پایین

تا 41 سالگی در برنابئو؛ کریستیانو می‌تواند؟

با این بارسلونا چه باید کرد؟

رئال به روایت زیدان: بی های و هوی، بی زرق و برق

هفته دوازده لیگ برتر: نه، تو دیگه خاص نیستی!

استیون جرارد: تاریخ تو را به کدام سو خواهد برد؟

 وداع با منصور پورحیدری؛ آن چروک‌های عمیق