به گزاترش ورزش 11، باورش برای آنهایی که میدانند آندرس اینیستا تمام دوران بازیگری خود را در بارسلونا سپری کرده است شاید کمی سخت باشد، اما طبق اعتراف او، کاپیتان آبیواناریها سختترین روز زندگیاش را در آکادمی معروف باشگاه بارسلونا به نام لاماسیا سپری کرده است.
او با رؤیای کسب افتخارات فوتبالی، در کودکی از خانوادهاش جدا شد، اما رفتنش به بارسلونا آنقدرها هم برایش آسان و سراسر از خاطرات دلپذیر نبوده و این همان چیزی است که او در کتاب شرح حالش با عنوان «مهمترین حرکت زندگیام» به آن اشاره داشته است. اینیستا در این کتاب که قرار است از فردا (دوشنبه) فروش عمومی آن آغاز شود و برای نگارش آن از دو خبرنگار نشریات «پریودیکو» و «پائیس» کمک گرفته است، اشارهای به اتفاقات مهم زندگیاش داشته که یکی از آنها بدترین روزی بوده که در لاماسیا تجربه کرد.
اینیستا در این باره آن روز نوشته است:
بله، مزخرف بهنظر میرسد، اما حقیقت دارد. بدترین روز زندگی من در لاماسیا سپری شد. من احساس غربت میکردم، احساس باخت، انگار درونم خالی شده بود و چیزی را از اعماق وجودم بیرون کشیده بودند. روزهای بسیار سختی بود، اما من میخواستم اینجا باشم چون میدانستم که برای آیندهام بهترین گزینه است. ترک خانواده و اینکه دیگر هر روز نمیتوانستم آنها را ببینم و نزدیکشان باشم، خیلی سخت بود، مثل خوردن یک قرص تلخ. اما من آن راه را انتخاب کردم. درست است. آن انتخاب مرا ساخت.
آندرس اینیستا
گل سرنوشتساز در استمفوردبریج
یکی دیگر از اتفاقات مهمی که اینیستا در کتاب شرح حالش به آن اشاره کرده، گل معروفش به چلسی در استمفوردبریج در مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپای فصل 09-2008 بود که به لطف آن بارسلونا بازی را مساوی و صعود کرد.
اینیستا درباره گلش در آن بازی جنجالی هم نوشته است:
توپ را دور از دستان چک شلیک کردم، جایی که نتواند به آن برسد. او دروازهبان فوقالعادهای است که تقریباً تمام دروازه را پوشش میدهد. آن گل تقدیر ما بود یا هر چیز دیگری که میتوانید اسمش را بگذارید. آیا به اینکه چطور باید آن گل را بزنم فکر کرده بودم؟ به هیچ وجه! در واقع وقتی برای فکر کردن به این نداشتم که باید با داخل پا یا خارج از پا شوت بزنم. اگر میخواستم فکر کنم که چطور به توپ ضربه بزنم، هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم. کاری که من انجام دادم غریزی بود.
آندرس اینیستا
روزهای عذابآور
اینیستا از روزهای تلخی میگوید که بعد از تجربه درخشانترین فصل دوران بازیگریاش (09-2008) داشت، روزهای که از نظر روانی و فنی بهشدت اُفت کرد. او درباره آن روزها نوشته است:
ناگهان همه چیز بعد از سپری کردن روزهای که میبایست درخشانترین تابستان حرفهام باشد، آغاز شد. احساسات بد کمکم به من غالب شدند. هیچکس نمیدانست چرا اما من هر روز حال بدی داشتم. هر روز میگذشت و هیچ پیشرفتی در اوضاع و احوال من حاصل نمیشد، اما مشکل این بود که هیچکس نمیدانست درد من چیست. آزمایشات فراوانی دادم که نتیجه هیچ یک از آنها مشکلی را نشان نمیداد، اما بدن و ذهنم چیز دیگری میگفت.
وی در ادامه خاطر نشان کرده است:
برای من هیچ چیز بدتر از ندانستن دلایل اینکه چرا آن وضعیت برایم به وجود آمده، آزاردهنده نبود و هیچکس هم از آنچه در سر من میگذشت، خبر نداشت. شاید زمانی که یک نفر این چیزها را میخواهند با خودش بگوید اینها چه نوشتههای احمقانهای است، شاید هم برخی دیگر درک کنند که چه میگویم. تنها چیزی که میدانم این است که وضعیتم واقعاً پریشان بود و مردم اطرافم هم مرا درک نمیکردند. خیلی سخت بود، خیلی.
مرگ دنی خارکه
درگذشت دنی خارکه، بازیکن پیشین اسپانیول که یکی از دوستان صمیمی اینیستا بود هم یکی از اتفاقات مهمی بود که در زندگی او تأثیر گذاشت، آنقدر که شادی مهمترین گل زندگیاش در فینال جام جهانی 2010 در بازی برابر هلند را با نشان دادن عبارت «دنی خارک همیشه با ماست» را روی زیرپوش خود، جشن بگیرد. اینیستا در این باره نوشته است:
یادم هست که یک روز در آمریکا، فکر میکردم که پزشکان مشکل (دنی) را پیدا و آن را برطرف کردهاند، اما متأسفانه زمانی که از اردوی پیشفصل برگشتیم، خبر درگذشت او به گوشم رسید. بعد از شنیدن آن خبر در بدترین شرایط روانی ممکن قرار گرفتم. تازه تمرینات تمدد اعصابم را شروع کرده بودم که پویی (کارلس پویول) گفت: «من به ایوان زنگ زدم و او خبر داد که دنی از پیش ما رفته است». تنها چیزی که توانستم بگویم این بود:«آیا خبر فوتش تأیید شده، مطمئنی؟». نمیتوانستم باور کنم که دوستم دنی، مرده است. آن خبر قلبم را شکست و روزهای بعد از آن در بارسلونا برایم وحشتناک سپری میشد. آن اتفاق سرآغاز سقوط آزاد من به محلی ناشناسی بود. احساس پوچی میکردم و این را به پزشکم هم گفتم. به او گفتم که دیگر نمیتوانم کاری انجام دهم.
آندرس اینیستا